بیوگرافی و زندگینامه
بهرام رادان بازیگر و خواننده ایرانی متولد 8 اردیبهشت 1358 در تهران می باشد و 42 سال سن دارد.اصلیت وی تهرانی می باشد.
تحصیلات : رادان دارای مدرک مدیریت بازرگانی از دانشگاه آزاد تهران می باشد.
شروع بازیگری : بهرام رادان فعالیت هنری خود, را از سال 1379 با بازی در فیلم شور عشق ساخته نادر مقدس آغاز نمود.
رادان برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از بیست و دومین جشنواره بینالمللی فیلم فجر برای فیلم شمعی در باد شده است.
خوانندگی : او علاوه بر بازیگری نیز در عرصه خوانندگی فعالیت کرده است و آلبومی به نام روی دیگر نیز از وی منتشر شده است.
ماجرای ازدواج و همسرش
بهرام رادان در تاریخ 13 فرودین ماه 1401 با انتشار یک پست در صفحه اش در اینستاگرام خبر ازدواج خود با مینا مختاری از طراحان لباس را داد.
مینا مختاری همسر بهرام رادان کیست ؟
مینا مختاری طراح لباس و صاحب مزونی به نام میمو است که در آن مانتوهای طراحی شده توسط خود را به فروش می رساند. از زندگی شخصی مینا مختاری اطلاعات بیشتری در دست نیست.
چندی پیش وی با انتشار یک عکس در کنار یک زن در صفحه اینستاگرامش خبر عروسی اش را داد ! اما این خبر واقعیت نداشت و دروغ سیزده او بود ! این عکس در واقع مربوط به حضور او در یک فیلم آمریکایی می باشد.
اینستاگرام بهرام رادان : instagram/Bahramradan
پدر و مادر بهرام رادان
مصاحبه و گفتگو با بهرام رادان
شما از معدود بازیگرانی هستید که از اولین فیلمتان، شور عشق، به عنوان چهره دیده شدید و اولین نقشتان یک نقش کاملاً جواناولی بوده است. وقتی کارتان را شروع کردید چهقدر نسبت به این موقعیت آگاه بودید؟ این شهامت که نقش اول باشید و بار یک فیلم را به دوش بکشید از کجا در شما پیدا شد؟ اصلاً به این مسأله فکر میکردید؟
روزهای اول که برای شور عشق انتخاب شدم نمی دانستم نقش اولم. آن زمان بازیگرانی مثل ابوالفضل پورعرب،محمدرضا فروتن و فریبز عربنیا مطرح بودند و بهترین نقشهای فیلمها را بازی میکردند. فکر میکنم قرمز تازه اکران شده بود و فیلم و بخصوص نقشی که محمدرضا بازی کرده بود روی نگاهم به سینما و بازیگری تاثیر گذاشته بود،؛ یک جورهایی برایم راسکول نیکوف را تداعی میکرد.
با اینکه ضدقهرمان بود، عصیانی را داشت که در پی اش بودم .روزهای اول ورودم بیشتر با هیجان زرق و برق ظاهری سینما همراه بود تا حس جوان اولی،اینها همه اتفاقاتی بود که در طی زمان و بتدریج به وجود آمد. یعنی آمدم و وارد گود شدم و باقی اتفاقها به دنبالش آمدند. در اولین قدم ملاقات با مخاطبم، شورعشق در تابستان ۱۳۷۹ اکران شد و بلافاصله در شهرستآنهای مختلف رکورددار فروش شد، با این اتفاق دنیای شهرت برایم آغاز شد و مرا بیشتر نسبت به سینما کنجکاو کرد.
هیجان داشتید؟
نه، واقعاً آن قدرها هیجانزده نبودم. ماجرا به این شکل بود که مثلاًروزنامهها مینوشتند شور عشق پرفروشترین فیلم سال در مشهد شد. چون شور عشق اول درشهرستآنها اکران شد وبعد به تهران آمد.و این مرا کنجکاو میکرد درباره این حرفه و مخاطبینم که بتدریججزوی از زندگی حرفه اییم شدند، بیشتر بدانم.البتهیک سری اتفاقها هم افتاد که باعث شد آن حباب کاغذی غرور در آن ابتدا ساخته نشود؛ لااقل برای من. این قبیل اتفاقات، احساسات و شور بوجود آمده در منرا متعادل میکرد. شور عشق فروش عجیبوغریبیکرد
. یادم هست آن سال بیشترین فروش را در اکران شهرستآنها داشت و در تهران سومین فیلم پرفروش شد؛ سومین فیلم در تهران آمار خیلی خوبیبود. فکر کنید آن سال سگکشیآقای بهرام بیضایی اکران بود؛ اولین فیلم بیضایی بعد از ده سال در صدرفروش قرار داشت با کلی بازیگر اسمی. در مقابل ما بودیم،شورعشقو دو بازیگر ناشناس. بعد گروهی از منتقدین آمدند یک چیزیبه اسم زرشک زرین به فیلم دادند.
الان با خودم فکر میکنم اگر به جای این مسیر این طور میشد که این فیلم هم مورد اقبال مردم واقع میشد، هم مورداقبال منتقدان قرار میگرفت و هم مثلا بازی من دیده میشد، شاید در همان شروع کار نابود میشدم.انتظارات بالامیرفت و قدرت کنترلش از توانم خارج میشد،برای همین فکر کنم بهتر همین شد که بهتدریج همه چیز به وجود آمد. یعنی ما بهتدریج آمدیم، دیده شدیم و ماندیم به هر حال در آن سالها رضا گلزار با سام و نرگس آمد که فکرکنم یک سال بعد از شور عشق اکران شد، همان وقتها شهاب هم با رخساره آمد.
البته شهاب حسینی آن موقع بیشتر تلویزیونی بود. درخشش شهاب در سینما در دهه هشتاد شروع شد.
فکر کنم حامد هم بعد از ما آمد. البته نه،حامد همان سالها یک فیلم داشت به اسم آخر بازی که آقای همایون اسعدیان ساخته بودو برای همان هم نامزد بهترین بازیگر نقش اول مرد شد.
حامد بهداد اولین جایی که دیده شد همان نقش مکمل فیلم بوتیک بود و سریال صبح روزی که متولد شدم.
آن موقع بود که کمکم مسئولیت ایجاد شد. بخصوص برای من .چون آدمی بودم و هستم که نقدها را میخوانم و پیگیرنظرها هستم. دلمنمیخواست به قولشما آن جواناول الکی کهآمده بهواسطه چهرهاش شهرت پیداکند باشم. بیشتر دنبالمحبوبیت ومقبولیت بودم. برای همین بود که از فیلم هفتمم (گاوخونی) تا فیلم هفدهمم(سنتوری)سراغ امثال بهروز افخمی(دو بار) و رخشان بنیاعتماد(دوبار) وپوران درخشنده ،سیروس الوند، مسعودکیمیایی(دوبار)،ابوالحسنداودی و داریوش مهرجویی رفتم. یعنی با اینکه نقشها گاهی خیلی متفاوت بودند باز سعی میکردم تجربهشان کنم تا آن قالب جوان اولی را بشکنم. تلاش کردم تعادلی را بین کارهایم به وجود بیاورم و به یکسمت خم نشومو تصور میکنم دریافت دو سیمرغ در این مدت نشان داد که به بیراهه نرفتم.
در این فرایند آنچه در مورد شما خودنمایی میکند، شاید در مورد همه بازیگرانی که باهوشترهستند و دغدغه دارند صدق میکند، دغدغه انتخاب است. یعنی از همان شور عشق به بعد به نظر میآیدکه روی انتخابها تأمل میکردید. شاید بعضیها درست هم درنمیآمده یا آن چیزی که فکر میکردید نمیشده.چهگونه فیلم به فیلم خودتان را شناختید؟ سلیقه خودتان را چهگونه پیدا کردید؟ چهگونه بهرام رادان را ساختید؟ چون این طور که مشخص است تفاوتهایی بین این شمایل با شمایل روز اول به وجود آمده و شناخت شکل گرفته است.
جواب این سؤال خیلی سخت است چون همه چیز مرحله به مرحله ساخته شد. مثل شمایل یک مجسمه یا تکه های یک پازل، شما مرحله به مرحلهبا ابزاری که در اختیار دارید آن را درست میکنید. من همیشه به هنرپیشههای نسل جوانتر هم میگویم که شمانباید بنشینید منتظر که فلان کارگردان بزرگ سراغتان بیاید. شما با توجه به پیشنهادهایی که داریدبهترین انتخاب را میکنید. من بدترین فیلمهایم هم بهترین انتخابهایم بوده در زمان خودش.درست یا غلط، آن موقع تصوری داشتم و افقی رامیدیدم و بدنبالش رفتم.
بعد از شورعشق ، آبی را کار کردم چون ستارهای به اسم هدیه تهرانی کنارم بود که میدانستم باعث میشود این فیلم دیده شود. بعد ساقیرا کار کردم، فکر میکردم تنها کسی هستم که بار فیلم را به دوش میکشد و برایم چالشبود. بعد آواز قو را بازی کردم چون فکر میکردم نقش پیمان فدایی، عصیانی که میخواستم فریاد کنم را داشت. بین همین چهارتادوتا آن وسط دیده نمیشود، بعد یکدفعه آواز قو دیده میشود.
به هرحال هر زمان شرایط خودش را دارد. سال ۸۰ بیشتر در دفتر پویافیلم کار کردم و دلم میخواست فعال تر باشم.فیلم موفق آوازقو و بعدرز زرد را داشتم، بعد عطش را کار کردم، وقتی عطشم برای دیده شدن فروکش کرد، تغییر مسیر دادم . منظور این است که ؛هدف؛ چیزی نبوده که از قبلفکر شده باشد و من فقط اجرایش کنم، تکهتکه های پازلی بوده که هر تکهاش را با توجه به امکانات، هوش، توان، استعداد و شانسی که در هر زمان داشتم ،مهیا میکردم و کنارهم میچیدم.
حالااینکه تا چه حدموفق یا تا چه حد ناموفق بودم، قضاوت ش بحث دیگریست ، ولی من تمام تلاشم را در آن زمان کرده ا م. اگر با علم، تجربه و سواد الانم برگردم به روز اول و دوباره بخواهم آن مسیر را طی کنم، خیلی از آن کارها را انجام نمیدهم یا خیلی از کارهایی را که نکردم انجام میدهم. هرچند به نظرم آن کارهایی که کردم و موفق نبودند هر کدام درسی داشتند که بعدها توانستند کمکم کنند.
فرایند آگاهی از کجاآغاز شد؟ از کجا بهرام رادان واقف شد به موقعیتی که دارد؟ به تصویری که میتواند باشد؟ و اینکه هدفمند بودید و آمال و آرزوهایی داشتید یا نه؟این ارتباط با مخاطب و پرسونایی که الان از بهرام رادان شکل گرفته چهقدرنتیجه تصمیمها و آگاهی خود شما بوده؟
همان طور که گفتم روزاول تصویری قطعیوجود نداشت. پازلها روی صفحه سفید کمکم چیده شد و همچنان هم دارد چیده میشود. نمیشود آدم یک قالب را برای خودش در نظر بگیرد وبه سمت آن قالب برود چون آن قالب میبایست در زمآنهای مختلف وبا تغییر مخاطبان، تغییر شکل پیدا کند و کاملتر شود.
مخاطباصلی سینما گروه سنی هجده تا سیوپنج سال است.این به این معنا نیست که کمتر و بیشتر از این سنین مخاطب نیست،کمتر و بیشتر از این باره سنی، سینما برایش به اندازه اینها مهم نیست. خیلی از مردم وقتی سن سیوپنج سال رارد میکنند به علتشرایط و گرفتاریهای زندگی،تشکیل خانواده، کار و… کمتر به سینما بها میدهند و همین طور کسانی که زیر سن هجده سال هستند چون اکثراً دانشآموز هستند وسرشان به درس و مدرسه گرم است و اختیار رفتوآمدشان با والدینشان است، هنوز جزو هواداران جدی سینما به حساب نمیآیند. اینگروه هجده تا سیوپنج سالی کهالان مخاطب سینما هستند با آن گروه هجده تا سیوپنج سال پانزده سال پیش، زمان شروع کار من،خیلی فرق کردهاند.
چهگونه مخاطبتان را میشناسید؛چه آن زمان چه الان؟
آن زمان کمتر شناختداشتم و بیشتر به اطرافخودم نگاه میکردم؛ الان بهلطف شبکههای اجتماعیبیشتر میتوانم کنارشانباشم و نظرهایشان را بدانم. این کار کمکم میکند با نظرها و تفکرات و سلیقهشان آشنا شوم. قبلاً صرفاً از دوست، آشنا وآدمهای دوروبرمنظرسنجی میکردم و جهانبینی من به آنها و نظرهایشان محدود میشد، اماالان گستردهتر شده. رشد من با مخاطبم شکل میگیرم.
در جلسههایی که درتیم خودمان داریم، خیلی وقتها اینها را آنالیز میکنیم؛ اینکه مردم الان دارند به کدام سمت میروند، این کار را انجام بدهیم، این کار راانجام ندهیم و… . من اصولاً به مشاوره و مشورت کردن خیلی اعتقاد دارم و تیم کوچکخودم را دارم که همیشه با آنها مشورت میکنم. نمیخواهم اسم این فرایند را «علمی» بگذارم ولی میتوانم بگویم فکرشده ماجراها را پیش میبریم. این هم نیست که هر اتفاقی که از اینمسیر تفکر عبور میکند الزاماًبه موفقیت ختم شود؛ موضوع این است که به آن فکر کردیم و اتفاقاتی که بعد میافتد را میتوانیم تاحدودی پیشبینی کنیم.هرچهقدر کهبخواهید در یک جایگاه بمانید، حضورتان، حرف زدنتان، سکوتتان، بیشفعالیتان، کمفعالیتان و همه اینها باید حسابشده باشد. یعنی زمانی احتیاج است که شما سکوت کنید، زمانی احتیاج استحرف بزنید، زمانی حضور پیدا کنید و زمانی حضور نداشته باشید.
در سینمای دنیا، بین چهرههای جواناول و قهرمان فیلمها، همیشه کسانی بودند که در یک قالب باقی ماندند مثل جان وین، همفری بوگارت و… که همیشه در یک قالب خاص بازی کردند. اما به نظر میآید بهرام رادان از آن دسته بازیگرانی است که علاقه دارد نقشهای مختلف را تجربه کند و در سالهای شروع کار بعد از دیده شدن، به سمت آزمودن نقشهای مختلف و اثبات تواناییهای بازیگریاش رفته. چهقدر برای شما این مسأله اثبات توان بازیگری دغدغه بوده و چرا دغدغه بوده؟ چرا احساس میکردید باید ثابت شود که بازیگر توانایی هستید و میتوانیداز پس هر نقشی برآیید؟ آن پرسونای قهرمان، عصیانگر، معترض و ناسازگار شما را به اندازه کافی ارضا نمیکرد؟
ارضاکننده بود ولی نکته اینجاست که همیشهدلم میخواهد بعد ازاینکه تیتراژفیلم تمام میشود، تماشاگر بهرام رادان را از یاد ببرد و در قالب شخصیت فرو برود. اگر این بشود من میتوانم فکر کنمکه یک بازیگر خوب هستم. از طرفی این عبور از قالبهای متداول و تعریفشده در چند فیلم اتفاق میافتد و بعد دوباره در فیلمی سعی میکنم به پرسونای آشنای خودم برگردم وهمان آدمی بشوم که خیلیها به من میگویند: « تو خودت بودی» اما من آن را هم فکرشده انجام میدهم.
مهمترین هدفی کهدارم این است که تماشاگر همزمان طی یک سال کاری، هم منِ من را ببیند و هم قالبهای متفاوت شخصیت را؛ جدا از اینکه تا چه مقدار در هرکدام از آنها موفق باشم.یعنی اگر فکر کنیم که به طور متوسط من در یک سال دو فیلم بازی کنم؛ یک فیلم را به شکست قیافه، شخصیت و نقشی که از من انتظار نمیرود اختصاص میدهم و دیگری را به همان اتفاقی که همه دوست دارند یا به آن عادت کردهاند.
این آزمونوخطا و رفتوبرگشت در میزان فروش فیلمهای شما تأثیر نداشته؟ به نظر میآید در سالهایاخیر آن چهره پرفروش گذشته نیستید.
چرا ولی من هیچوقت بازیگربفروش نبودم و هیچوقت قصد هم نداشته ام که بفروش باشم. همیشه دنبال نقشهایی که دوست داشتم رفتم. دنبال کاراکتر بودم و دنبال درآوردن آن خاص در کارنامه کاریخودم. هیچ وقت، هیچ جا ندیدم از من به عنوان بازیگر بفروش نام ببرند. یک فیلمم اگرفروخته، صرفابخاطر حضور من نبوده واساسا من هیچوقت به دلیل اینکه یک فیلم میآید که بفروشد نرفتم در آن بازی کنم. یا آن کارگردان به علت اینکه بهرام میفروشد نیامده من را انتخاب کند.
یک سری تواناییهای دیگر بوده. اساساً کمیت آن قدر دغدغهام نیست که کیفیت هست. حتی هیچوقت دلم نمیخواهد همهایران طرفدار من باشند،دلم میخواهد طبقهای طرفدار من باشندکه از لحاظ فرهنگی غنی باشند. وقتی با مخاطبانم درارتباط هستم تعدادشان برایم مهم نیست، کیفیتشان برایم مهم است؛ اینکه از چه طبقه اجتماعی و فرهنگی و سطح سوادی هستند، این مهم است که با قوه ادراک طرفدارم باشند نه بخاطر چهره وفیزیک
به هر حال شما تصویری از خودتان ارائه دادید که ممکن است در بخشی ناآگاهانه بوده ولی مهم این است که این تصویر شکل گرفته. هیچوقت فکر نکردید که این نفروش بودن میتواند به آن تصویرلطمه وارد کند؛ اصلاً نشانه مخدوش شدن آن تصویر باشد؟
نفروش بودن با بها دادن به کیفیت بازیگری و فیلم متفاوت است.اینکه شما میگویید میتواند تعریفه مان جواناول که دنبالش هستید، باشد. درعین حال خیلی از همکارانمن نظرهای برعکس داشتند و دارند و خیلیهایشان خودآگاه یا ناخودآگاه به دنبال کمیت و فروش رفتند.
بگذارید با چند مثال جلو برویم. چه در سینمای قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، نمونههایی مثل فردین و ناصر ملکمطیعی بودند که شمایل جواناولی را حفظ کردند وبه آن آسیب نزدند. مثلاً آقای ملکمطیعی تعریف میکند یک بار سر فیلمی پلیس بوده و فردین را به عنوان مجرم دستگیر میکند.در فیلمنامه به این شکل بوده که فردین میگوید فقط بگذار بروم مادرم را برای آخرین بار ببینم و ملکمطیعی باید به راننده میگفته برو کلانتری. وقتی موقع فیلمبرداری که میرسدوقتی فردین میگوید فقط بگذار برای آخرین بار مادرم را ببینم، ملکمطیعی به راننده میگوید برو مادرش را ببیند.
کارگردان میگوید: «آقا چی میگی؟!فیلمنامه یک چیز دیگر است.» ملکمطیعی هم میگوید: «آقا من ملکمطیعیام، من که نمیتوانم نگذارم یکی مادرش را ببیند.» یعنی این شمایل این قدر در ذهن بازیگر شکل گرفته بوده و به آن آگاه بوده. در سینمای بعد از انقلاب هم نمونههایی مثل محمدرضا گلزار را داریم که خیلی از این شمایل مراقبت کرده؛ از این تصویری که مردم از او به عنوان یک قهرمان جوان، شیطان و پرانرژی دارند که گره های داستان به دست او باز میشود و مشکلات بر اساس تصمیمهای شخصی او حل میشودو… . شما تا حالا به این فکر کردهاید که تصویر بهرام رادان را به عنوان یک آدم عصیانگر، عمیق، حساس وشکننده، همان تصویری که در آثاری مثلشمعی در باد وسنتوری میبینیم، حفظ کنید؟
مثالهایی که زدیدبهخصوص آقای ملکمطیعی، فردینو جان وین به هر حال مربوط به دوران سینمای کلاسیک هستند. اگر از مثالهای امروزی بهخصوص در حوزهسینمای جهانی بخواهیم اسم ببریم به نظرم بازیگری و ستارهسازی دیگر به آن سمت نمیرود که کلیشهها رعایت شود؛ یعنی کلیشهها مخاطب رااز خودشان خسته میکنند. اتفاقاًامروزه شکستن آن کلیشهها است که میتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند. تصور کنید شما مدتهای زیادی در یک شکل و شمایل خاصحضور داشته باشید و بعد یک ریش بلند بگذارید و بخواهید نقش یک آدم پلید راکه مثلاً جلادعضو گروه داعش است را بازی کنید، تماشاگر اینرا پس میزند. به این خاطر که شما یک تصویر را در ذهناو نهادینه کردهاید.
اما حالابرعکساش را فکرکنید، شما بازیگری هستید که این شکست شخصیت را از ابتدا به تماشاگر نشان دادهاید، تماشاگررا با این بار آوردهاید، او شما را پذیرفته است؛ حالا وقتی نقش یک عضو داعش، یک آدم جلادکه سر میبرد را بازیمیکنید،تماشاگران که از سالن سینما بیرون میآیند نهتنها از شما بدشان نمیآید که بیشتر هم خوششان میآید و میگویند عجب نقشی را بازی کرد.
چون به این روند عادت کردهاند که این شکستها را ببینند.آنها فهمیدهاند قهرمان آنها بعضی مواقعکتک هم میخورد، بعضیمواقع دزد هم میشود، بعضیمواقع قاتل هم میشود، بعضی مواقع شاید اصلاً قهرمان قصه نباشد و قهرمان قصه کس دیگری باشد. اینها به نظرم دردرازمدت به جایگاه یک بازیگر کمک میکند. در نظر بگیرید بازیگری پنجاه سال سابقه بازیگری دارد. بعد ازگذشت سالها فعالیت،کارنامهاش را جلویشما میگذارد.
مرورکه میکنید، میبینید که چهقدر خاطراتگوناگون از شخصیتهای گوناگون،توسط این بازیگر در ذهن شما شکل گرفته و ماندگار شده است. اما در آن مواردی که شمامثال میزنید، بعد ازپنجاه سال کارنامهشان را کهمرور میکنید، میبینید که اینبازیگر همه جا یک نفر بوده. یک نفر که فقط درقالب قصههای مختلف رفته. مثل همان جان وین. جان وین یک شخصیت یکسان دارد که همیشه انتهای داستان پیروز میشود اما من دلم میخواهد کاراکترهای متفاوت را تجربه کنم؛ یک بار دزد، یک بار قاتل، یکبار جراح، یک بار خلبان و… البته نمیخواهم بین این دو روش ارزشگذاری کنم ولی من این راه دوم راانتخاب کردم.
به نظر میآیدشما چندان دغدغه جواناول شدن ندارید و میل به لذت بردن از نقشهای متفاوت در شما غلبه دارد.
بله، لذت این برای من بیشتر است. منروزی را دوست دارم ببینم که تعداد فیلمهایم به صدرسیده و شما صد نقش متفاوت را بازی کرده باشم . ولی یک نوع بازیگری هم است که حتی یک بار هم تغییر نمیکند و همیشه همان است. به خودش هم که میگویید مثلاًفلان نقش مال کدام فیلمتان است میگوید نمیدانم، چون فرقی نمیکند، حتی صورت هم همان صورت است، شخصیت همان شخصیت است. در دوران سینمای کلاسیک این قضیه جواب میداد ولی الان کمتر جواب میدهد.
ولی این تغییر صرفاًظاهری است که تازه باز هم به زیبایی تام کروز آسیبی نزده؛ فقط کمی شکسته و خسته است.
بله، اما از یادنبریم که سینما هنر بصریست، و ظاهر و تغییراتش تعیین کننده ست،باز آدمهای دیگر را نگاه میکنیم مثل جانی دپ. کارنامه بازیگریاش را ورق میزنیم میبینیم در عین اینکه ستاره است ولی صورتش را تغییر داده، یامثلاً براد پیت و خیلی بازیگران سرشناس دیگر. به همین دلیل فکر میکنم که مخاطببین هجده تا سیوپنج سال کهروز به روز تغییر میکند و چیزهای بیشتری از ما میخواهد، دیگر آن جواناولها را قبولنمیکند و از جاییبه بعد خسته میشود و میگوید چهقدر تو راببینم که همان آدم اتوکشیدهای هستی که حالا در این موقعیت تازه ای قرار گرفتهای. من به دنبال این رفتم ک برای ه مخاطبم تازه و سرحال بمانم،خودم همتازه و سرحال بمانم و بتوانم جوابگوی مخاطبباشم.
نکته اصلی بازیگری و فرقش با حرفههای دیگر دنیا این است که ما توسط مردم تأیید میشویم، بیشتر از آنکه تواناییهایمان مهم باشد،تأیید شدنمان مهم است.اگر یک بازیگر قهار باشید ولی مردم نپسندند، کنار میروید ودر مقابل بازیگری که شاید ضعیفتر ازشماست ولی مردم دوستش دارند بالا میرود. اما در حرفه هایدیگر مثلا شما متخصص جراحی را فرض کنید که بداخلاق است و مردم دوستش ندارند ولی کارش خوب است. پیشرفت میکند، مردم برایش صف هم میکشند.
اما خوشاخلاقترین پزشک دنیا هم که باشید اگر کارتان خوب نباشدکسی سراغتان نمیآید. برای مامقبولیتمردمیست کهاصل ماجرا است. اما معیار سنجش این مقبولیت روز به روز تغییر میکند. هیچوقت تا به الان بهخصوص در کشورما که پاپاراتزی نداریم زندگی شخصی هنرمندان برای مردم مهم نبوده ولی الان مردم به لطف شبکه هایاجتماعی میآیند وارد افکار هنرمندان میشوند، وارد زندگی شخصی شان میشوند آنها را قضاوت میکنند و… . بنابراین هرچهقدر بتوانید خوراک بیشتری از نظر فرهنگی به مخاطبتان بدهید آنها را میتوانید برای خود ماندگارتر کنید.
بهخصوص در مورد ستارهها، بیشتر شاهد آن هستیم که مخاطب به سمت زندگی شخصی آنهاکشیده میشودو آن شخصیت و چهرهای که از آنها پشت دوربین میبیند برایش مهم میشود. بهخصوص در دنیای امروز که هزاران امکان به وجود آمده تا این تماس مستقیم و بیواسطه باشد. چهقدر شما در این سالها از این تصویر دیگری که از شما دیده میشودمراقبت کردید و اصلاً تصویر واقعیتان را در رسانهها و شبکههای اجتماعی و اماکن عمومی و… مدیریت میکنید؟چون به هر حال هر آدمی ضعفها و مسائلی دارد که مخاطب دلش نمیخواهد آنهارا بداند؛ حتی در پشت صحنه دوست دارد همان قهرمان روی پرده را ببیند.
مدیریت این ماجراخیلی مهم است؛ حتی زمانی که بعضی کارها را انجام میدهید که مردم خوششان نمیآید. به نظرم با توجه به شبکههای اجتماعیهیچوقت نبایدکاری کرد که مخاطب فکر کند شما در یک قالب شیشهای، یخزده هستید و فقط کارهای خوب انجام میدهید. چون مخاطب ریا را هم میفهمد. بجز خط قرمزهای که هر کسی برایزندگیاش دارد، بقیهکارهایی که انجام میدهید را مردم میتوانند ببیند، ولو اینکه دوست نداشته باشد یا خوششان نیاید.اتفاقاً خیلی بهتر است به جای مخاطبانی که فقط و فقط با یک چشم بازیهای شمامی ببینند، مخاطبانی داشتهباشید که واقعیت زندگی شما را ببینند و بگویند ما فلان مسألهاش را دوست نداریم اما بقیه موارد را دوستداریم.
اینجا او میتواند از آنمسائلی که دوست دارد دفاع کند و در مقابل آن مواردی هم که دوست ندارد موضع بگیرد.ولی لازم نیست منِ بازیگر نسبت به هر چیزی که در مقابلش موضعگیری اتفاق افتاده مسیرم را عوض کنم چون من هم یک انسان هستم. مخاطب عام در ایران کمکم دارد به آن درجه از سواد اجتماعی میرسد که بازیگرهم یک انسان است و لزومی ندارد که او را در یک قالب شیشهای بگذاریم و بگوییم او کار بد انجام نمیدهد. نه، کاربد هم میکند، اشتباه وخطا هم میکند، جریمه هم میشود، هزینه هم پرداخت میکند. هیچایرادی ندارد. ما در کنار یکدیگر داریم رشد میکنیم. البته به هر حال ما در همه حال نیمنگاهمان به اجتماعاست.
به هر حال دستوپارا میبندد.بر فرض شما در حالت عادی شاید یک سیگار را راحت روشن کنید اما با این وضعیت بهرام رادان نمیتواندیک سیگار بکشد یا حتی غذا خوردن در یک رستوران و خیلی مسائل ساده دیگر؛ آن هم امروزه که هر گوشی موبایلی امکان تصویربرداری و عکاسی دارد.
سیگار بحث دیگری است،من خودم سیگاری بودم. یکی از دلایلی که سیگار را ترک کردم همین بود که دوست نداشتم مردم من را با سیگار ببینند. الان جامعه دارد به سمتی میرود که مردم سالم هستند، پرانرژی هستند وانرژی مثبت خوبی دارند و ما هم میرویم به آن سمت.
هیچوقت شده در مورد مسائل روز، صرف این استدلال موضع بگیرید که از من شمایلی در ذهن مخاطب ساخته شده پس در این مورد انتظار دارد این شمایل موضعی بگیرد یا واکنشی نشان دهد.این میتواندشامل مسائل مختلف باشد مثل همین مورد اخیر، ماجرای سطل آب یخ.
من سعی میکنم یک تعادل بین خواست درونیام و انتظاریکه از من به وجود آمده برقرار کنم. هر وقت احساس میکنم که خودم تمایل دارم و انتظار اجتماعی هم از من وجود دارد، آن زمان با قدرت بیشتری آن کار را انجام میدهم. معمولاً وقتی انتظار اجتماعی کم هست من هم کمتر مایل هستم واکنشی نشان دهم. اگر هم در این موارد کاری انجام دهم یا واکنشی نشان دهم برای دل خودم است.
همین طور برعکس، اگر تمایل اجتماعی وجود داشته باشد اما میل شخصی نباشدباز هم آن تمایل اجتماعی من را به سمت انجام آن کار ترغیب میکند. به هر حال این مسئولیت اجتماعی، مسئولیتبزرگی است و آدم را به آن سمت میکشاند. برای اینکه من مسئولیت اجتماعی دارم و توفیق ما این است که مردم ما را دوستداشته باشند. خیلی باید حواسمان به این باشد که آدمهایی دوستداشتنی باشیم؛ ولو اینکه چهارچوب زندگی شخصی، راحتی و آرامشمان تحت تأثیر قرار بگیرد.
به فیلم آواز قو و عصیانگری اشاره کردید. جالب است که آن عصیانگری چیزی بوده که شما از اول هم به آن علاقه داشتید.آن عصیانگری که بعدها در نقشهای شما در فیلمهای شمعی در باد، سنتوری و… تکرار شد. چهقدر این انتخاب شخصی خودتان بوده و چهقدر با توجه به آن ویژگیها و قابلیتهای شخصیتی خودتان به این نتیجه رسیدید که در این نقشها تواناترهستید و بیشتر میتوانید توانایی بازیگری خودتان را نشان دهید؟
من خودم سمت این نقشها رفتم. شالودهنقشی که هرکس بازی میکند در درونش هست و تواناییهایش وتمایلات درونی است که او را وارد نقش میکند. اگر بخواهید به زندگی شخصی من بهخصوص در دوران نوجوانی نگاه کنید اساساً آدم عاصی و همیشه معترضی بودم. شاید بعد از ورودم به سینما به دلیل اینکه این عصیان را وارد یک سری از نقشها کردم، زندگی شخصیام آرامتر شد.
آن را وارد شخصیتهایی کردم که بازیشان کردم. برای همین هم میتوان این را به یک سری مسائل شخصی مربوط کرد. من همیشه این دز عصیانرا به اکثر نقشهایم اضافه میکردم. فکر میکنم این یکتمایل درونی است. چیزی در درون من وجود دارد به عنوان آدم عاصی و خسته و تنهایی کهدنبال چاره میگردد برای اینکه دوبارهبلند شود و دوباره حق خودش را بگیرد. اینها قالبهای مختلفی دارد. ولی هیچوقت دنبال این نبودم که اجبارا این عصیان را به نقش تحمیل کنم.
اگرنقش جا داشته این عصیان را وارد کردم، اگر نه این کار را نکردم. خیلی وقتها بین نقشهایی که کارکردم، بازیهای تختداشتم مثل نقشم در راه آبی ابریشم، که حال و هوای قصه این را می طلبید. گاهی هم نقشی بوده که بعد به این نتیجه رسیدم بیشتر از این جاداشته کار کنم و برایش کم گذاشتم ،درباره نقشهایی مثل علیسنتوری یا بارزتر از آن نقشمدر آواز قو و شمعی در بادظرفیت بالقوهای در فیلمنامه وجود داشت که سعی کردم از آن استفاده کنم و شوریدگی و عصیان رابه نقش اضافه کنم.
چهقدراز این ماجرا به کارگردانی که با او کار میکردید برمیگردد؟
خیلی، کلاً کارگردان کارش هدایت است و نفر آخر در تصمیمگیری است. اگر او تأیید نکند هیچ کاری انجام نمیشود.
هیچوقت شده بگویید من ستارهام و طرحهای خودم را دارم و آن طرح و ایده خودتان را به فیلمنامه یا در مرحله ساخت به کارگردان تحمیل کنید؟
نه اصلاً، ربطی ندارد. بازیگر سر صحنه وارد نقش میشود و آن نقشبر اساس فیلمنامه و طرح کارگردان اجرا میشود. من درکوچه و خیابان و بین مردمبازیگر هستم، سرصحنه که بهرام رادان نیستم. سر صحنه علی، اشکان، پیمان و… هستم. آنجا کارگرداناست که تصمیم میگیرد، حرف اواست که حرف آخر است؛ من میتوانم با او بحث کنم ولی اگر قانع نشد، نشده دیگر و چون پذیرفتم کهآن کار را انجام بدهم مجبور هستم آن طور که از من خواستند بازی کنم.
در این چندسال که کار کردم به یاد ندارم برخلاف میل کارگردان کاریکرده باشم. ولو اینکه گفته باشند کار غلطی را انجام دهم، گفتهام که این به نظر من غلط است، کارگردان خواسته ومن آن کار را انجامش دادم. صرفنظر از اینکه بعدها به این نتیجه رسیده باشم که اشتباه میکردم یا کارگردانم اشتباه میکرده.
جزو آن دسته از ستارههایی هستید که با ستارههای مشهور دیگر زیاد کار کردهاید، محمدرضا فروتن،شهاب حسینی و… در این انتخابها ماجرا به چه صورت بوده؟ یعنی هیچوقت در مرحله فیلمنامهاتفاق افتاده که خواستار تغییر در فیلمنامه و اضافه شدن نقشتان یا پررنگتر شدن آن باشید؛ بهخصوص در نقشهای مکمل؟ کلاً در روند خواندن و انتخاب فیلمنامه با چالش خاصی برخورد کردید؟ یعنی روند طبیعی این است که شما فیلمنامه را میخوانیدیا قبول میکنیدیا قبول نمیکنید یا امکان سومی هم وجود دارد که فیلم نامه برای شما تغییر کند؟
نه برای من این طور نبوده. وقتی کاری را میپذیرم، پذیرفتهام حالا اگر قولی دادند چه انجام شده و چه نشده من زیر کار نزدهام. در مورداینکه چه کسیهمبازی من باشد هیچوقت نظری ندادم و همیشه از هر کسی که آمده استقبال کردم؛ هر کسیباشد، هرچهقدر بازیگرتر باشد بهتر.زمانی که دو فیلم پشتسرهم با شهاب بازی کردیم، رستگاریدر هشت و بیست دقیقه وشمعی در باد، که اتفاقاً شهاب برای هر دو فیلم نامزد سیمرغ هم شد، حس خیلی خوبی داشتم و هنوز هم منتظرم دوبارهبا او کار کنم. با حامد بهداد هم کار کردم. با محمدرضا فروتن که چندتا کار داشتم.
با پولاد کیمیایی کار کردم. فکر کنم علت اینکه از پس این همکاریها برمیآیم اول این است که کاری به کار نقش دیگرندارم. درباره نقش خودم هم به کمیت کاری ندارم و اگر هم نظری بدهم در بحث کیفیتاست. مثلاً در فیلم کنعان با مانی صحبت میکردم که این نقش جا دارد که بیشتر به آن پرداخته شود و او اعتقاد داشت که نه همین کافی است و من رفتم کار کردم. میدانستم که این دیده میشود. اعتقاد داشتم که میشد به آن بیشتر پرداخته شود نه اینکه از نقشهای دیگر کم بشود. بحث من و مانی، بحث دوتا سکانس بود، نه اینکه فکر کنیدبگویم این نقش، نقش اول بشود. میگفتم دوتا سکانس به این نقش اضافه شود که بیشتر داخل زندگی علی رضوان را ببینیم. تنها علی رضوان را داخل زندگی دیگران نبینیم، ببینیم در تنهاییاش چه کسیاست.امامانی مخالف بود و خب نظر کارگردان بوده و مناحترام میگذارم..
با کارگردانهای قدیمیتر، لژنشینها،چهطور؟به هر حال شما با کیمیایی، مهرجویی، بنیاعتماد، افخمی و…کار کردید. با آنها چهطور، هیچوقت از این نوع دیالوگها با آنها برقرار کردید یا گفتید استاد هستند و هر چیزی که بگویند باید درسکوت انجام شود.
نه، همیشه دیالوگ بوده، دیالوگ که ایرادی ندارد. کارگردانهای قدیمیتر لم خودشان را دارند، نمیشود گفت قدیمیها میپذیرند، جدیدها نمیپذیرند یا برعکس. هر کدام از کارگردانها لم خودشان را دارند. قدیمیها یک رگ خوابدارند و باید از آن سمت با آنها صحبت کرد و جدیدها یک نوع رگ خواب دیگر. نهایتاً کارگردان باید به این نتیجه برسد کهحرفی که شما میزنید ربطی بهکمیت کار ندارد و فقط به محصول نهایی که فیلم باشد فکر میکنید، و به این باور برسد که هر دیالوگی را میتوان با او درمیان گذاشت.
باید به این باور برسد که این شخص دارد به نفع فیلم من صحبت میکند نه صرفاًبه نفع بیشتر دیده شدننقش خودش. یعنی موضوع این است که در فیلمهای ماندگارتر حضور پیدا کنم،و آن ماندگاری به نفع من است. شما فیلمهای قبلانقلاب را نگاه کنید؛ فیلمهای بسیاری بودند که در زمان خود گیشه را ترکاندند ولی فراموش شدند، برای من ماندگاری اصل است تا اینکه در یک دورهزمانی اتفاق خاصی بیفتد و آن فیلم فروش آنچنانی داشته باشد و بعد هیچکس یادش نیاید که آن فیلم چی بود و اصلاً چهقدر فروخته بود. بله ترجیح این است که هر دو در کنار هم باشد، هم اقبال عمومی و هم ماندگاری، ولی این اتفاق کم پیش میآید. برای فیلمهای زیادی این اتفاق نمیافتد.
به هر حال هر بازیگری نقشی را در ذهن دارد و همیشه منتظر است که آن نقش روزی به او پیشنهاد شود. در موردشما به چه صورت بوده؟ تا به امروز آن نقش را تجربه کردهایدیا هنوز منتظر هستید که در آینده آن نقش به شما پیشنهاد شود؟
هر دو. چرا؟ چون خیلی نقشها بوده کهآرزویشان را داشتمو پیشنهاد شده و کار کردم. خیلیها هم بوده که از قبولشان راضی نیستم و کاش بازی نمیکردم .در گذرزمان تمایلاتم بیشتر میشود یعنیدائماً نقشهای بیشتری به ذهنممیآید که ایننقش هم خوب میشود اگر بازیکنم. نصف عشق بازیگری به همین است.
تعداد محدودی نقش نیست که بگویید از بین آنها یک سری رادوست دارید بازی کنید. همین طوری هر روز نقشهای جدیدی به وجود میآید، رؤیاهای جدیدی در شما به وجود میآید، نقشهای تاریخی واسطورهای، شخصیتهای مدرن،شخصیتهای مربوط بهدنیای آینده و… دنیای بازیگری زیباییاش به این است که ته ندارد. اقتضای دنیای هنر است که ته ندارد. دنیاینقاشی، شعر موسیقیو… همه بیانتها است. یک دریای بیانتها است.
آن طور که از صحبتهای شما برداشت میشود و کارنامه شما هم این موضوع را نشان میدهدبهرام رادان خیلی دغدغه جواناول بودن ندارد و شاید در تلاش برای عبور از آن جواناولبودن است و میخواهد بیشتر توانایی بازیگریاش را در ایفای نقش شخصیتهای مختلف نشان دهد.فکر کنم شما هم این را تأیید میکنید. آیا این مسیری بوده که در نظر دارید؟
من کلاً از کار اول جواناول بودم، یعنی من را از همان اولین کاراین اتیکت جواناول راروی من گذاشتند. پس طبیعیست اگرعطش ام هم فروکش کرده باشد. زمانی هست که شما ازنقشهای کوتاه شروع میکنید و سعی میکنید جواناول بشوید.اما من وارد که شدم جواناول بودم. از دوم آذر 1378 وارد سینما شدم، شش ماه بعد که فیلمماکران شد روی جلد مجلات بودم. از یک نقش کوتاه سریال و تئاتر و… شروع نکردم تا بیایم جواناول بشوم که خیلی برایم جذاب باشد.
این روش در شما تناقض ایجاد نکرده؟ یعنی حالت یک بام و دو هوا پیدا نکردید؟ به هر حال، تصویر یک ستاره از شما ساخته شده و به نظر میآید این تصویر برای شما مهم است چون مدیریتش میکنیدو سعی میکنیداین نمای بیرونی ستاره وجود داشته باشد و در عین حال تلاش برای این وجود دارد که در محافل هنری خودتان را به عنوان یک بازیگر توانا و بازیگری که نقشهای متفاوت بازی میکند مطرح کنید. هرچهقدر هم که منکر بشویم این دو با هم فاصله دارند. یک ستاره هم میتواندبازیگر توانایی باشد و میتواند در برخی از آثارش که با همان ویژگیهااست توان بازیگری خودش را اثبات کند. اما مهمتر از آن این است که عاشقان خودش را داشته باشد و همین طور واقعیت این است که باید گیشه را هم با خودهمراه کند. رادان میخواهد هم فرهاد اصلانی و پرویز پرستویی باشد و هم رضا گلزار. این دوبا هم تناقض دارد.
نه، ندارد. چرا اینطور فکر میکنید؟ یک مثال ماشینی میزنم. تصور کنید اتوموبیلی راکه مهترین مشخصه اش سرعت است ولی راحتی ندارد. یک ماشین دیگر خیلی راحت است ولی تند نمیرود. یک ماشیندیگر تند میرود، راحتاست، ولی امن نیست. حالا مثلا یک کارخانه اتوموبیل سازی دنبال تولید ماشینی میرود که هم تندمیرود، همامنیتش خوب است، هم راحت است. ولی سریعترین ماشین دنیا نیست امنترین ماشین دنیا نیست راحتترین ماشین دنیا نیست ولی تمام فاکتورها را به مقدار زیاد دارد.
یعنی بهرام رادان میخواهد بنز باشد؟
داستان این است که من میخواهم فاکتورهای مهم در حرفه ام را در سطوح بالا نگه دارم در حالی که یک تعادل هم بینشان باشدولی مدعی نیستم که من سوپراستارترین بازیگر ایرانم یاپرمخاطبترین بازیگرهستم یا بیشترین فروش باحضور من در یک فیلم تضمین شده است. اگر بخواهم یکی از این مسیرها را تا انتها برومطبیعتاً باید قید دوتای دیگر را بزنم. بنابراین ترجیح میدهم بین اینها تعادل برقرار کنم و بتوانم هر کدام را بهیک سطح کیفی استاندارد برسانم. کیفیت محصول نهایی مهم است. یک کارگردان فیلم میسازد که گیشهرا مال خود کند، یکی دیگر دنبال تحسین منتقدان است، دیگری میخواهد اثر ماندگار برای نسلهای آیندهبسازد. اما ایدهآل ترکیب اینسهتا است، حداقل از نظرمن.
در بین جواناولهای سینمای قبل و بعد از انقلاب کدام را بیشتر میپسندید؟
در سینمای قبل و چه در سینمای بعد از انقلاب آن قدر موشکافانه بررسی نکردم که چه کسی را بیشتر دوست دارم ولی در کل تمایلم به آقای وثوقی بیشتر بوده تا فردین. به دلیل اینکه بهروز وثوقی نقشهای متفاوتی را در آثاری چون قیصر، گوزنها،سوتهدلان و… به تصویر کشیده است و در آثار متفاوتش آن اتفاق افتاده. یعنیبیننده با شروع تیتراژ فیلم دیگر فراموش کرده بهروز وثوقی کی است و غرق نقش شده. این مهم با همه علاقه واحترامی ستکه برای مرحوم فردین قائلم.
در بین بازیگران جدیدکه وارد سینما شدند و داعیه ستاره شدن دارند به نظرتان کدامشانمیتوانندجوان نقش اول سینمای این روزهای ما باشند؟ مثلاً امیرعلی دانایی یا میلاد کیمرام یا ساعد سهیلی یا نوید محمدزاده یا امیر جدیدی، کدامشان؟
تمام این دوستانی که نام بردید بازیگر های با استعدادی هستن باید دید تصمیم ها و انتخاب هایی که در ادامه مسیرشون میگیرن چقدر در پیشرفتشون تاثیر خواهد داشت. ولی میتوانم بگویم حیف این است که این قدر بازیگر جوان مدعی کم داریم. نسل جدید ما احتیاج دارد به بازیگری که بیستوچهارپنج سالش باشد و بیاید جواناول سینمابشود.
فکر میکنیداین روند به تغییر شرایط سینما برمیگردد؟ چون خودتان گفتید سینمای کلاسیک اقتضایی داشته و این سینما یک اقتضای دیگر و چهقدر بازیگرها قربانی این روزگار هستند چون الان آن فیلمنامههای ستارهوقهرماندارنوشته نمیشودو اینهادر واقع نمیتوانند بار یک فیلم را به دوش بکشند چون تقریباً چنین فیلمی وجودندارد.
چرا هست، ما هم ازروز اول ستاره وارد سینما نشدیم، همین فیلمها بوده که ما رفتیم و از دل آنها یک چیزی درآوردیم. ولی اگر در روز اولبگویند بیا این را کار بکن ستاره میشوی، نمیشود. چه بسا هزاران نفر خواننده و فوتبالیست و مدل و… که شهرت هماز جای دیگر داشتند، آمدند اما ستاره سینما نشدند و هیچ اتفاقی برایشان نیفتاد.این توانایی بازیگر است که میآید و از نقش نوشتهشده روی کاغذ یک چیز دیگر درمیآورد. حالا در این کار بخشی هم اقبال و شانس وبخشی هم توانایی است که در کنار هم قرار میگیرند.
آقای گلزار در همین مجموعه گفتوگوهامیگفتند ما یک نسل دهه پنجاهیها بودیم؛ من، بهرام رادان، شهاب حسینی و… که دیگر تکرار نشدیم ودر نسل جدید کسی جای ما را نگرفت. شما هم با این نظر موافقید؟
بله، درست میگوید. من به حرف رضا اضافه میکنم که یک جاهطلبی در مابود.
یک میل به رشد وجودداشته که انگار دیگر وجود ندارد.
هر کدام از این بچهها که آمدند با نفی دیگری دیده شوند، باختند. همینهایی که شما ازشان نام نمیبرید. یعنی کسانی هستند که موفقیت خودشان را در نفی دیگران میبینند. آنآدم، نه آنکه هیچوقت موفقنشده، اما موفقیتش را در پایین کشیدن دیگران تعریف کرده است. ولی من و رضا و همدورههایمان همیشه باهم رقابت سالم داشتیم، رقابتی که همیشه همراه با احترام بوده است و اینکه اگر یکی ازما میرسید آن بالامیگفتیم ما هم برویم به او برسیم و چه بسا بالاتر ولی هیچوقت نمیگفتیم بروم او را هم بیاورم این پایین کنار خودم بنشانم.
بنابراین منبه حرف رضا اضافه میکنم که فکر میکنم جاهطلب بودیم، جاهطلب هستیم و راضی نمیشویم. نمیتوانم این را در مورد دهه پنجاه یا دهه شصت بگویم، این مربوط به نسل ما بوده. ممکن است پسفردا نسلی بیاید که از ما جاهطلبتر باشد و ازما بزند جلو و گرد و خاک به پا کند ولی فعلاً شاید آن جاهطلبی به وجود نیامده و همینکه در کوچه بشناسدشان راضی میشوند و لابدبا خودشان میگویند خوب است مردم ما را میشناسند و نمیدانند که این کمکم میرود کنار وچیز دیگری است که باید به وجود بیاید.
مردم خیلی باهوش هستند و بسیاری مسائل را که ما فکر میکنیم فقط منتقدها میفهمند،زودتر درک میکنند.
بله؛ صددرصد.
جایی که باید باشیدهستید؟ از این مسیر راضی هستید؟ احساس میکنید راه را درست آمدهاید؟
اینکه کجا هستم برآیند توانایی، سواد و شانسم است. ولی با آن جاهایی که دوست داشتم و دارم که باشم هنوز خیلی فاصله دارم و اگر ده سال پیش از من میپرسیدید که دوست داری در سال 93 کجا باشی،جایی را میگفتم که باجایگاه الانم قابلمقایسه نبود؛هنوز کار دارم تابه آرزوهایم برسم. ولی خب این بخشی از آن جاهطلبی است که باعث میشود هیچوقت راضی نباشم.
چه بسا اگر در آن جایگاهی که ده سال پیش فکر میکردم بودم، باز هم راضی نبودم و دوست داشتم بالاتر از آن باشم. چون برای هنر هیچ انتهایی نمیتوان متصور بود. ما هیچوقت بازنشسته نمیشویم تا وقتی که بمیریم. شما نمیتوانیدکارنامه یک هنرمند را بررسی کنید چون هر لحظه ممکن است خطا کند و از چشم همه بیفتد یا کاری کند که بیشتر دیده شود.
فیلمهای بهرام رادان
۱۳۷۹ شور عشق
آواز قو
آبی
۱۳۸۰ طلوع تاریک
ساقی
۱۳۸۱ گاوخونی
عطش
رز زرد
۱۳۸۲ شمعی در باد
سربازهای جمعه
گیلانه
۱۳۸۳ رستگاری در هشت و بیست دقیقه
ازدواج صورتی
۱۳۸۴ حکم
تقاطع
۱۳۸۵ خونبازی
چهارانگشتی
سنتوری
۱۳۸۶ کنعان
۱۳۸۷ بیپولی
کارناوال مرگ
زادبوم
راه آبی ابریشم
تردید
۱۳۸۸ تهران ۱۵۰۰
آدمکش
۱۳۸۹ یکی از ما دو نفر
۱۳۹۰ پل چوبی
۱۳۹۲ نقشِ نگار
تراژدی
۱۳۹۳ آتشبس ۲
1393 عصر یخبندان
۱۳۹۴ حکایت عاشقی
1394 من ناصر حجازی هستم…
1394 بارکد
1395 – فیلم زرد
1396 – فیلم چهارراه استانبول
خیلی خفنه و آدم حسابی و خاکیه، دوستش دارم
خیلی خیلی بازیگر باحال ودرجه یکیه.
بهرام رادان ، خیلی بازیگر باحال و درجه یکه.
من واقعا ، از صمیم قلبم دوسش دارم.
بهرام رادان خیلی خوب هست
خیلی عالی
وقعا هم عالی هست